
فقیری را از آن دور دست دیدم که فرزندش ز تب داشت گریه می کرد
شاید طفلک درآرزوی این بود که کاش هرشب رو با تب سر نمی کرد
در آن سوی دگر در پیش دکان فقیری واسه خریده ماستی
از روی ناچاری و فقر واسه پول غذا گدایی می کرد
یکی پرسید چقدر خربزه میخوای؟ فقیر با یک سکوت پوز خندی میزد
یکم خیره به او ماند و سپس گفت: دل خوش سیری چند؟
نظرات شما عزیزان:
پرنده آرزو 
ساعت15:30---23 بهمن 1391
پریسا خانوم لینکت کردم
(موزیلا فایرفاکس)
silvana 
ساعت15:43---22 مهر 1391
salam azizam webe zibaii dari.khoshhal misham be manam sar bezani va age mayel budi begu linket konam.movafagh bashi
تبادل لینک 
ساعت15:07---11 مهر 1391
با سلام
1_در صورت تمایل سایت مارا با آدرس<<
_2_عنوان محصولات آرایشی لینک کنید
_3_سپس لینک خود را در این صفحه قرار دهید>>>http://links.ming.ir/
مزایای تبادل لینک:
1_افزایش رتبه گوگل
_2_افزایش بازدید
_3_محبوبیت سایت و وبلاگ شما در موتورهای جستجو
با تشکر
پورحسین
|